نوشته :
تابان خواجه نصيري
... خوشبختانه هيچگاه فرصتي نشد كه
درباره تلويزيونها و كانال هاي ماهواره اي و شبكه ها و ايستگاههاي
تلويزيون كابلي آنجا و وضعيت اشتراك ها و غيره صحبت كنيم. اما درباره اينترنت و وضعيت بزرگراه ها و شبكه هاي داخلي بسيار صحبت كرديم.
اين مطلب قدیمی در شماره ۲ مجله كامياب به چاپ رسيده است.
ساعت هشت صبح است. بزرگراه همت از شرق به غرب شاهد ترافيكي سنگيني
است. راديو پيام تنها راديوي محلي است كه اخبار و وضعيت ترافيكي
بزرگراهها را به سمع و اطلاع شهروندان تهراني مي رساند. در ترافيك
مانده ايم و اتومبيل ها آهسته آهسته كمي رو به جلو جا به جا ميشوند.
ما مانده ايم و دود، سر و صداي موتور ماشينها و بوق. راننده ها
سرشان را از پنجره بيرون مي آورند و بي جهت به همديگر بد و بيراه
مي گويند. مي خواهم به اين چيز ها فكر نكنم، تلفن همراهم را
بر مي دارم، بايد به دوستي، در همين نزديكي، زنگ بزنم و بگويم كه
بخاطر گير افتادن در اين ترافيك سنگين ديرتر به قرارمان مي رسم،
تمام مسير ها به مشترك مورد نظر مسدود است. راديو زمان را اعلام
ميكند، به همين سادگي و به همين سرعت، پانزده دقيقه گذشته است،
بزرگراه همت همچنان دچار همان شلوغي و ترافيك سنگين است. تلفن زنگ
مي زند، جواب مي دهم، صدايي نمي آيد، الو ... الو ... صدايي نميآيد
...ناچار مي گويم : "ببخشيد صدايتان را نمي شنوم، در صورت امكان
دوباره تماس بگيريد." راننده اتومبيل كناري از ماشين پياده شده است.
او به دور دست ها نگاه مي كند، به آنجا كه اتومبيل ها در ميان دود
گم مي شوند، من به پنج سال ديگر مي انديشم و به اين مقاله اي كه در
ذهنم مي نويسم. چند ماشين آن طرف تر، زن و شوهري دعوا مي كنند و به
هم ناسزا مي گويند، بچه آنها در صندلي عقب گريه مي كند و غر ميزند
كه مدرسه اش دير شده است. راننده ميني بوس پشت سر، دستش را روي بوق
گذاشته ... آشفته بازاري است! جز راديو، كه براي چندمين بار در نيم
ساعت گذشته موسيقي يكنواختي را پخش مي كند، انتخاب ديگري وجود
ندارد. تنها راديويي است كه گاه گاه موسيقي خوب هم پخش مي كند، تنها
ايستگاهي است كه كيفيت دريافت بهتري دارد، و البته مخاطبين بيشتري
هم دارد. بار ديگر، تلفن همراه زنگ مي زند، اين بار صدايي مي آيد،
دوست عزيزي است از آن سوي آبها، از كانادا. صدايش مي آيد و ميرود،
مي گويد كجايي؟ چرا اين همه سر و صداست؟ مي گويم، در بزرگراه همتم!
گير كرده ايم، متوقف شده ايم ... اصلاً ماندهايم. مي گويد، چرا
مانده اي؟ چرا نمي آيي اينجا؟ مي گويم وقت گير آورده اي ...
گرفتهاي ما را ؟ مگر به همين راحتي است؟! مي گويد: هنوز اندر خم يك
كوچهاي ! مي گويد آنجا هنوز براي رشته اي كه ما در آن كار مي كنيم،
كار هست ... صدايش قطع مي شود ... هيچگاه نتوانستيم طولاني تر از
پنج دقيقه با هم حرف بزنيم. بار قبلي از اتصال به اينترنت مي گفت
كه در آنجا سرعت چقدر بالاست و هزينه ها چقدر پايين. از ارتباط
كابلي با اينترنت مي گفت كه با ماهي 25 دلار كانادا مي توان بصورت
نا محدود با اينترنت تماس داشت. از ارتباطات و مخابرات مي گفت كه
براي ارتباط هاي داخل شهري هيچ هزينه اي گرفته نمي شود و هزينه ها
فقط مربوط به تماس هاي بين شهري و بين المللي است. بار پيش هم كه
تماس گرفت من در ترافيك بزرگراه همت گير افتاده بودم. بار پيش كه
صحبت مي كرديم، با خنده مي گفت، راديو پيام هم كه هنوز دارد "باران
عشق" پخش مي كند. آن موقع از امريكا تماس مي گرفت، رفته بود لس
انجلس، مي گفت: "مي داني؟ اينجا با 300 دلار مي تواني تمام تجهيزات
لازم براي دريافت كانال هاي راديويي كه به صورت ديجيتال و از طريق
ماهواره پخش مي شوند را بخري و با ماهي 10 دلار، به 100 ايستگاه
راديويي دسترسي داشته باشي! انواع موسيقي، خبر و اطلاعات علمي،
فرهنگي و هنري و يا ورزشي با كيفيت بسيار بالا ... همه اينها را كه
داري هيچ، تازه به شبكه هاي محلي هم دسترسي داري ... مي داني اين
يعني چي؟ يعني اينكه چيزي به اسم دور از دسترس - Out Of Range -
نداريم ..." البته هميشه آنجا كه لازم بود من حرفي بزنم و يا اينكه
دفاعي بكنم، تماسمان قطع مي شد، گو اينكه حقيقتاً هيچگاه جواب يا
بهانهاي هم براي گفتن نداشتم. خوشبختانه هيچگاه فرصتي نشد كه
درباره تلويزيونها و كانال هاي ماهواره اي و شبكه ها و ايستگاههاي
تلويزيون كابلي آنجا و وضعيت اشتراك ها و غيره صحبت كنيم. از بخش
پر ترافيك بزرگراه همت تقريباً گذشته ايم، اتومبيل ها با سرعتي
كه كمتر از سرعت قدم زدن يك پير مرد هشتاد ساله است پيش مي روند،
پليس راهنمايي و رانندگي برخي از اتوبيل ها را متوقف مي كند: چرا
از كمربند ايمني استفاده نميكنيد؟! - آخر همه چيزمان بايد به همه
چيزمان بيايد!